غذای روح

با نام خدا وارد شو دوست من ...

غذای روح

با نام خدا وارد شو دوست من ...

نیمه ی من سلام...

نیمه گمشده ام آخر کیست
این سوالیست که با خود دارم
نیمه گمشده ام یک سیب است
سیب سرخی که ز باغ ازلی می آید
نیمه گمشده ام یک آهوست
وچه چشمان سیاهی دارد
چقدر تندرواست
مثل این که دل او نیز هوایی دارد
نیمه گمشده ام یک دریاست
چقدر موجو تلاطم دارد
چقدر جذر چقدر مد چقدر آبی روشن دارد
نیمه گمشده ام یک رود است
از کنار دل من می گذرد
و ترش می سازد به هوای دل سودا زده اش
نیمه گمشده ام یک کوه است
پر صلابت پر حجم و عجب شرم و حیایی دارد
نیمه گمشده ام یک بید است
که به لیلی صفتی مشهور است
نیمه گمشده ام یک فصل است
که همه فصل خدا را دارد
نیمه گمشده ام یک ساز است
و صدای نی مجنون دارد
و صدای دل پر درد زمان که برای دل من می خواند
نیمه گمشده ام یک ابر است
سیرت و صورت زیبا دارد
ولی گه گاه دلش می گیرد پس کمی اشک ز خود می بارد
نیمه گمشده ام یک دشت است
پر ز گلهای شقایق شده است
پر ز عطر است پر ز سنبل
پر ز خواب گل مریم شده است
نیمه گمشده ام مهتاب است
که شب تار به هم می پوید
نیمه گمشده ام یک تنهاست
که دلی پر ز شکایت دارد
و کسی را به نفس می خواهد که بر او راز و غم دل گوید
نیمه گمشده ام در یاد است
و درون دل من می ماند
نیمه گمشده ام را ز خدا می خواهم
و برای دل مهتابیمان نور و عشق ابدی می خواهم
نور و عشقی ز صفا می خواهم که میان من و اوجاوید است

یادی از مرحوم مشیری

لب دریا، نسیم و آب و آهنگ،

شکسته ناله های موج بر سنگ.

مگر دریا دلی داند که ما را،

چه توفان ها ست در این سینه تنگ !

***

تب و تابی ست در موسیقی آب

کجا پنهان شده ست این روح بی تاب

فرازش، شوق هستی، شور پرواز،

فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب !

***

سپردم سینه را بر سینه کوه

غریق بهت جنگل های انبوه

غروب بیشه زارانم در افکند

به جنگل های بی پایان اندوه !

***

لب دریا، گل خورشید پرپر !

به هر موجی، پری خونین شناور !

به کام خویش پیچاندند و بردند،

مرا گرداب های سرد باور !

***

بخوان، ای مرغ مست بیشه دور،

که ریزد از صدایت شادی و نور،

قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

***

لب دریا، غریو موج و کولاک،

فرو پیچده شب در باد نمناک،

نگاه ماه، در آن ابر تاریک؛

نگاه ماهی افتاده بر خاک !

***

پریشان است امشب خاطر آب،

چه راهی می زند آن روح بی تاب !

« سبکباران ساحل ها » چه دانند،

«شب تاریک و بیم موج و گرداب » !

***

لب دریا، شب از هنگامه لبریز،

خروش موج ها: پرهیز ... پرهیز ... ،

در آن توفان که صد فریاد گم شد؛

چه بر می آید از وای شباویز ؟!

***

چراغی دور، در ساحل شکفته

من و دریا، دو همراز نخفته !

همه شب، گفت دریا قصه با ماه

دریغا حرف من، حرف نگفته !

آمده ام

آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم

آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته ام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمی خوری پیش کسی دگر برم

دل رمیده

ما چون ز دری پای کشیدیم،کشیدیم،
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم،                                       
دل نیست کبوتر، که چو برخاست نشیند،
از گوشه ی بامی که پریدیم،پریدیم،
رم دادن صید خود، از آغاز غلط بود،
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم،
کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است،
انگار که دیدیم و ندیدیم،ندیدیم،
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن،
گر میوه ی یک باغ نچیدیم،نچیدیم،
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل،
هان واقف دم باش رسیدیم،رسیدیم،
وحشی،سبب دوری و این قسم سخنها،
آن نیست که ما هم نشنیدیم،شنیدیم!
                                          (وحشی بافقی)

قال استیو جابز :

تنها راهی که می توانید کارهای بزرگ انجام بدهید این است که آنچه انجام می دهید را دوست بدارید . 

اگر شما هنوز این راه را پیدا نکردید ،به جستجو ادامه دهید .درمانده نشوید .با تمام وجود از ته قلب خود تلاش کنید، سر انجام شما این راه را پیدا خواهید کرد.